تاريخ نگاري كسروي
از جمله ضعفهای تاریخنگاری کسروی، عدم توجه به شرایط زمانی و مکانی است. او در تبیین حوادث گذشته به این نکته توجه ندارد که آن حوادث را باید در شرایط خاص خویش مورد بررسی و پژوهش قرار داد و بر مبنای وضعیت آن دوره درباره آنها اظهارنظر کرد. او الگو و مدل خاصی از کشور، ملّت، پادشاه، حدود جغرافیایی، رابطه پادشاه و سایر حکام در ذهن خویش دارد. الگو و مدلی که متأثر از تحولات جهانی قرن بیستم، رشد سرمایهداری جهانی و پیدایی و نضج سرمایهداری ملّی است. کسروی این الگو و مدل را در شرایط مختلف و در اوضاع و احوال متفاوت قابل انطباق میداند. از منظر او عدول از این الگو مستوجب طعن و لعن است. چنین نگاهی به تاریخ و تاریخنگاری باعث میشود که تاریخنگار با پیشفرض خاصی به حوادث بنگرد و آنها را آنگونه که خود میخواهد تغییر و تفسیر کند نه آن چنان که وجود دارند. به همین دلیل مشاهده میشود که آنچه مستشرقان و سایر افراد بیطرف در خصوص مشعشعیان، کعبیان و آلبوکاسب گفتهاند، با گفتهها و نوشتههای کسروی تفاوتهای اساسی دارد و بر خلاف کسروی که برای اثبات یا نفی موضوعی دچار تناقض و لغزش میشود در نوشتههای آنان واقعیت ملموستر و عینیتر بیان شده و عقیده شخصی تاریخنگار یا پژوهشگر و الگوهای از پیشساخته شده در آثار آنها جایی ندارد و کوشش میکنند نوشتههای خود را با مدرک و سند توأم کنند.
کسروی شاه اسماعیل «را بسیاری خونخوار و کسی که یک رشته نارواییها را رواج داده که مایه گرفتاری ایران شده»... و «در تاریخهای صفوی همیشه پرده بر روی خونخواریها و زشتکاریهای شاه اسماعیل کشیدهاند» میداند، امّا عمل او را با مشعشعیان کار بسیار نیک میداند و به بهانه این که آنها «بدعتهای زشتی را آشکار ساخته و مردم ناپاکی بودند» شاه اسماعیل را میستاید. از همه بدتر این است که چند صفحه بعد کسروی شاه اسماعیل را به خاطر بدعتهای دینی مورد نکوهش قرار میدهد.(1) پیداست بدعتهای زشت مورد ادعای کسروی فقط بهانهای جهت سرپوش گذاشتن بر خونخواریها و کشتارهای شاه اسماعیل درخصوص مشعشعیان بوده است.
قدر مسلم اگر تاریخنگار شاه اسماعیل را خونخوار و سیاهکار شناخت، عمل او با مشعشعیان را نیز به عنوان جزیی از این سیاهکاری و خونخواری به شمار آورده و آن را از سایر کارهای شاه اسماعیل مستثنا نمیکند.
دوگانگی و برخورد متناقض کسروی با حوادث تاریخ خوزستان در جاهای دیگر کتاب نیز به وضوح دیده میشود. او درباره سید محمد مشعشع مینویسد: «اگر چه تاریخنگار نباید سخن از عقیده خود گوید و همچون بسیاری از مؤلفان ایرانی کسانی را روانه دوزخ ساخته، کسانی را در بهشت جای دهد. ولی چون سخن از دعوی سیدمحمد و از کیش پیروان او است. ما برای آن که به خوبی از عهده این مطلب برآییم ناگزیریم این مرد را بدانسان که شناختهایم بنماییم.» (2) کسروی میداند که تاریخنگار میباید وقایع و رویدادها را آنطور که بوده به رشته تحریر درآورد و از بیان عقیده و نظر خویش احتراز کند. امّا او این اصل اساسی تاریخنگاری را به علت طرح دعوی سیدمحمد زیر پا میگذارد و خود را مجاز به طرح عقیده و نظر خویش به جای ذکر واقعیتها و بیان حقایق میداند. عقیده و نظری که با حقیقت فاصله بسیاری دارد.
علت اصلی تناقضات مزبور و نگاه جانبدارانه کروی به حوادث و شخصیتها به دلیل عدم درک شرایط دورههای مختلف تاریخی است و این که با الگوهای امروزی نمیتوان حوادث قرون گذشته را تعبیر و تفسیر کرد.
کسروی در یکی از نوشتههای خود درباره تاریخ چنین مینویسد: «تاریخ برای یک توده هم چون ریشه است برای یک درخت.... تاریخ، یک توده را پایدارتر و استوارتر گرداند. در روزهای سخت یک توده سختیهای گذشته خود را ـ سختیهایی را که با پایداری و مردانگی گذرانیده ـ به یاد آورد و دل استوارتر گردد. از دانستن آنکه پدرانشان دست به هم داده و آن توده و کشور را بنیاد نهادهاند به هم نزدیکتر و پیوستهتر باشند».(3)
همو در جای دیگری تاریخنگاری را چند نوع میداند: «اینها عبارتاند از تاریخ داستانی، سرگذشت مردمان تاریخی، تاریخ سیاسی، و تاریخ تحلیلی. در بین این چند نوع، بهترین ـ و مشکلترین ـ نوع شیوه تحلیلی است که رویدادها را میسنجد، پیوستگی آنها را آشکار میکند، و نتایج را روشن میسازد.» (4) از این نوشته کسروی پیداست او بر شیوه تاریخنگاری خود نام «تاریخ تحلیلی» گذاشته است. با این وجود به نظر میرسد درک او از «تاریخ تحلیلی» درکی ساده، ابتدایی و غیرعلمی است، زیرا او هیچگاه در تاریخ نگاریش به زمینههای اقتصادی ـ اجتماعی پدیدهها نپرداخته است. شاید کسروی با طرح اصطلاح «تاریخ تحلیلی» به دنبال این بوده به خوانندگان نشان دهد نگاهش به تاریخ و اصولاً تاریخنگاری او با تاریخنگاری پیشینیان که صرفاً به ذکر حوادث میپرداختند، تفاوتهای اساسی دارد. امّا واقعیت امر این است که فقط نیمی از حقیقت است، نیمه دیگر این است که در تاریخنگاری کسروی، «تحلیل تاریخی» نقش و جایگاهی ندارد. او حوادث و رویدادهای دورههای مختلف را جدا از مراحل تاریخی آنها مورد مطالعه و بررسی قرار میدهد و اصولاً بینش او این اجازه را به وی نمیدهد که در ورای ظواهر امر به عمق حوادث و منافع اقتصادی افراد و گروههای اجتماعی توجه داشته باشد. گاهی اوقات درباره حوادث چنان اظهارنظر میکند که گویی این حادثه در قرن بیستم و در وضعیت امروزی رخ داده است. به همین دلیل در نوشتههایش معیارها و مرزبندیهای امروزین معیار و ضابطه سنجش شخصیتها و حوادثِ گذشته قرار میگیرد.
سهراب یزدانی در پژوهش خود به ما نشان میدهد که چگونه احمد کسروی در تبیین حوادث انقلاب مشروطیت به زمینههای اجتماعی و اقتصادی توجه نمیکند و فقط به عامل بیداری اشاره میکند که تقریباً همان گفتار ناظمالاسلام کرمانی در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان و ادوار براون در کتاب انقلاب ایران است. او این عدم توجه به زمینههای اجتماعی و اقتصادی جنبش مشروطیت را ناشی از فقدان بینش کسروی میداند. (5) در جای دیگر در خصوص شیوه تحلیل کسروی چنین مینویسد: «ولی بر شیوه تحلیل کسروی باید تأمل کرد. کسروی با زمینهها و بنیانهای اجتماعی و اقتصادی پدیدههای تاریخی کار ندارد. مکان و موقعیت طبقات و قشرهای اجتماعی در نوشته او مشخص نیست. به جای استفاده از مقولاتی چون «طبقه»، «قشر»، «لایه» و مانند اینها، وی اصطلاحات دیگری به کار میگیرد: مردان درباری و باشکوه ـ افراد گمنام و بیشکوه، ادبا و فضلا ـ بیسوادان، حکومتگران ـ توده مردم. اینها اصطلاحات دقیقی نیستند، ابهامآفرینند. نمیتوانند شرکت طبقات و قشرهای اجتماعی را در روند مشروطیت به روشنی نشان دهند. از دیدگاه دانش تاریخنویسی جدید این یکی از نقاط ضعف تاریخنگاری کسروی است». (6) همین ضعف در تاریخ پانصد ساله خوزستان به وضوح دیده میشود. او از درک قیام سیدمحمد مشعشع علیه جور و ستم تیموریان و حکام آققویونلو عاجز است و آن را شورش و عصیانی میداند که توسط سیدی دجال و عوام فریب انجام گرفته است. او به پایگاه اجتماعی شخصیتها و منافع آنها توجه ندارد به همین دلیل به ما نمیگوید که سیدمحمد نماینده چه قشری از جامعه آن زمان بوده و زمینههای قیام او چه بوده است؟ تفکر خاص کسروی به او این اجازه را نمیدهد که عمیقتر و ریشهایتر به حوادث و پدیدهها نگاه کند. در پرتو همین تفکر و بینش است که او به زمینههای اقتصادی و اجتماعی ظهور نادرشاه پی نمیبرد و عملکردش را خدمت به ایران میداند. لشکرکشیهای نادر به هند را تلاش در جهت استقلال کشور معرفی کرده و در نهایت کشتار مردم بیگناه را به دلیل قدرنشناسی مردم ایران نسبت به نادرشاه موجه قلمداد میکند: «افسوسآور است که مردم نافهم ایران به استقلال کشور، که نادر بازگردانیده بود، بها نمیدادند، به آن نام و آبرویی که دولت ایران در جهان پیدا کرده بود ارج نمیگذاردند. این بود کارهای نادر در نزد آنان بزرگ نبود، بلکه نادر چون میخواست شیوه زشت دشنام و نفرین را که کالای بسیار پست دستگاه شیعیگری است از میان بردارد، اینان رنجیدگی از او مینمودند.» او در ادامه برای توجیه عملکرد نادر این چنین به مردم توهین میکند... «مینشستند و با صد نافهمی چنین میگفتند ... ببینید تا چه اندازه نافهم و شوم بودهاند ... با این نافهمیهای شوم خود .... این نامردی تا به آنجا رسید.» کسروی پس از ذکر شورش محمدخان بلوچ و همدستی مردم کوهکیلویه و شوشتر و آن پیرامونها با محمدخان چنین مینویسد: «این نمونهای از رفتار پست ایرانیان بوده» او تعریف و تمجید از نادرشاه و اهانت به مردم ایران را در این جا متوقف نمیکند، لذا میافزاید: «اینها تاکنون گفته یا نوشته نشده مردم با این رفتار پست خود نادر را از شیوه میانهروی و خونسردی که داشت، بیرون آوردند، نادر نه، شما ـ اگر با چنان کوششهایی با چنین رفتاری روبرو گردید آیا خودداری خواهید توانست؟ آیا نخواهید گفت: اینها جانورهای پست مردم آزارند، اینها را باید کشت و نابود گردانید؟
به هر حال بیگمان است که یکی از شوندهای خونریزیهای نادر در پایان زندگانی خود همین بوده، ولی تاکنون باز نموده نشده.» (7)
کسروی بدون توجه به تفاوتهای اساسی میان معنی و مفهوم استقلال در عصر ما با معنی و مفهوم آن در دوره نادرشاه درباره استقلال کشور توسط نادرشاه سخن میگوید، از او قهرمان ملّی میسازد و سیاهکاریهایش را نادیده میگیرد. حال آن که لشکرکشیهای پیاپی نادرشاه فشاری طاقتفرسا بر عامه مردم آورد و اقتصاد کشور را بیش از گذشته رو به زوال کشاند. گفته میشود در اوایل قرن نوزدهم میلادی، اقتصاد ایران وضعیتی عقب ماندهتر از ابتدای قرن هفدهم داشت. (8) البته کسروی خود به ظلم و ستم نادرشاه به مردم پی برده بود. به همین دلیل در کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان پس از ذکر اعمال شنیع نادر در مورد مردم شوشتر و حویزه به خونخواری و ستمکاری او اشاره میکند و قتل او در سال 1160 هجری را نتیجه این سیاهکاریها میداند. (9) از اینگونه اظهارنظرهای متناقض در آثار کسروی به وفور یافت میشود. اظهارنظرهایی که بیانگر دوگانگی و متغیر بودن دیدگاههای کسروی در مقاطع مختلف است.
حال که بینش کسروی را شناختیم بد نیست بدانیم کسروی از نوشتن تاریخ به دنبال چه چیزی بوده، چه هدفی را دنبال میکرده است؟ قدر مسلم این است که کسروی فقط برای نشان دادن حقایق و واقعیتها دست به قلم نبرده است. ـ هر چند در نمونه فوق نشان دادیم چگونه کسروی حقایق را دگرگونه نشان میدهد ـ او برای تاریخنویسی خویش دلیلی نداشته و به دنبال بیان یا تثبیت و تحکیم مقولهای بوده است، در این باره اظهارنظرهای متفاوتی وجود دارد. ابراهامیان مینویسد: به عقیده برخی از افراد، کسروی تاریخ را برای قبولاندن نظریات خود و در جهت ارعاب مخالفانش به کار گرفت. (10) سهراب یزدانی معتقد است که «کسروی تاریخ را علم ناب نمیشناسد، هدف آن را روشن کردن رویدادهای گذشته با نشان دادن مسایل امروز نمیداند. وی برای دانش تاریخ رسالتی قایل است. فراگیری تاریخ را بخشی از آگاهی جمعی در جهت تثبیت هویت ملی میداند. از این دیدگاه، تاریخ تمامی واقعیت نیست، گزیدهای از آن است که مورخ دلخواهانه دستچین کرده است.» (11) به نظر میرسد هدف احمد کسروی از تاریخنگاری بیان گذشته مشترک مردم به منظور تقویت یکپارچگی و مقابله با پراکندگی آنها بوده است. این امر در نگارش تاریخ مشروطیت به وضوح دیده میشود. ابراهامیان به استناد نوشتهای از کسروی میگوید او در نگارش تاریخ مشروطیت سه هدف را دنبال میکرد و یکی از مهمترین اهداف او نشان دادن سرنوشت مشترک آذربایجان با سایر نقاط ایران بوده است. (12) برخی از پژوهشگران بر این باروند که کسروی یک مورخ حرفهای نیست و انگیزههایی که او را به تاریخنویسی ترغیب کرده است، بیشک انگیزههای سیاسی ـ اجتماعی بوده است. (13) این نظر مؤید اظهارنظر فوق است که هدف کسروی از تاریخنگاری کمک به فرآیند ملّتسازی و تقویت یکپارچگی ملّی بوده است. قبول مأموریتِ خوزستان را باید در این چارچوب جستجو کرد. او حتی در تشریح علل شکست انقلاب مشروطه بر ناتوانی ایرانیان در غلبه بر پراکندگی تأکید دارد. (14) مطالعات و پژوهشهای تاریخی کسروی و پژوهشهای جغرافیایی تاریخی به همراه مقالات زبانشناختی ایشان همه در پرتو اندیشه فوق و در راه تثبیت و تقویت آن انجام پذیرفته است. کسروی سعی داشت از طریق این نوشتهها به مقابله با تنوع قومی و زبانی مردم ایران برخیزد، مقالههایی چون «آذری یا زبان باستان آذربایجان» و «عربها در خوزستان» یا پژوهشهایی درباره نام دهات، شهرها، رودها و کوههای ایران نیز برخاسته از همین اندیشه کسروی بودند. این نگرش بر همه مقالات و نوشتههای کسروی حاکم بود، به عنوان مثال در مقاله خردهگیری و موشکافی این نگرش به وضوح دیده میشود. کسروی در این مقاله به فصل شانزدهم کتاب «له استرانج» خاورشناس انگلیسی ایراد میگیرد و تحت عنوان «اهواز و خوزستان و حویزه» هم اظهارات له استرانج را به عنوان لغزش ذکر میکند و هم به نوشتههای یاقوت حموی در معجمالبلدان ایراد میگیرد و هم نوشتههای حمدا... مستوفی را بیارزش و کمبها میداند.(15)
به هر حال او در کتاب زندگانی من درباره علل نگارش تاریخ خوزستان چنین مینویسد: «یک سرگرمی دیگر پرداختن به تاریخ خوزستان میبود. خوزستان تاریخ بسیار درازی میدارد. تاریخ آنجا چند هزار سال پیشتر از تاریخ خود ایران آغاز میکند. ولی من به تاریخ زمانهای اخیر آن پرداخته بودم.
در این باره جستجو میکردم که عربها از کی به آنجا درآمدهاند؟... خوزستان که در آغاز اسلام یکی از گوشههای بسیار آباد ایران شمرده میشده از کی رو بویرانی نهاده؟ چه شده که شهرهای آباد و بنام آن از شوش و اهواز و جندیشاپور و مانند اینها از میان رفتهاند؟ بند تاریخی اهواز کی شکسته؟ شادروان شوشتر کی رخنه پذیرفته؟ خزغل و خاندانش از کی پیدا شدهاند؟
اینها را که میجستم ناچار به داستان سیدمحمد مشعشع و دعوی مهدیگری او برخوردم و چون دیدم کسی از اروپاییان و دیگران در آنباره کتابی ننوشته به خود بایا شماردم که آنچه از جستجوهای خود بدست آوردم کتابی گردانم.» (16) او همین سخن را به شکل دیگری در مقدمه کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان بیان میکند. «... با این همه از جستجوهای تاریخی تاز نایستادم و این پیش آمد [غائله شیخ خزعل] مرا بر آن واداشت که پیش از همه به تاریخ آن عشایر پرداخته بدانم که از کی به آنجا آمده و از چه زمانی و از چه راهی نیرومندی یافتهاند... و چون داستان مشعشعیان و کعبیان را تاکنون کسی از ایرانیان یا شرقشناسان اروپا ننوشته این است که با همه گرفتاریها و با آن که سالهاست که از این گونه نگارشها بیگانهام روا ندیدم این تألیف را چاپ نکنم.» (17) مطالب فوق مؤید این موضوع است که محرک اصلی کسروی در تألیف کتاب تاریخ پانصد ساله فقط کنجکاوی علمی نبوده است. مأموریت او به خوزستان و مشاهده قدرت شیخ خزعل عزم او را در تحریر تاریخ خوزستان جزمتر کرد. شاید ایشان از طریق تألیف این کتاب به دنبال یافتن گمشده خود بود تا بدین وسیله همه آنها را در خدمت اندیشه محوری خویش قرار دهد.
شیوه تاریخنگاری کسروی
این که کسروی در نگارش تاریخ پانصد ساله خوزستان تا چه اندازه بیطرف بوده موضوعی است که در بخشهای بعدی به آن خواهیم پرداخت. فقط در اینجا بیمناسبت نیست به شیوه تاریخنگاری ایشان اشارهای داشته باشیم. شیوه تاریخنگاری کسروی هم در کتاب تاریخ مشروطیت و هم در کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان شیوهای علمی و آکادمیک نیست. کسروی به هنگام نقل وقایع به ما نمیگوید. این واقعه را از کدام کتاب و از کدامین صفحه آن نقل کرده است. این ضعف شاید به دلیل مشاهدات عینی نامبرده از انقلاب مشروطه و عدم استناد زیاد به کتب و مآخذ گوناگون در کتاب تاریخ مشروطه چندان مشهود نباشد. امّا در ذکر حوادث پانصد ساله خوزستان این نقیصه به نحو بارزی متجلی میشود.
کسروی در تألیف تاریخ پانصد ساله خوزستان از پنج کتاب عمده و اصلی یاد میکند. او در یادداشتهای کتاب فقط به این نکته اکتفا میکند که در نوشتن تاریخ مشعشعیان از این پنج کتاب استفاده کرده است. مضافاً این که ایشان نام نویسنده دو کتاب از کتابهای فوق به نام ریاض العلماء و تحفه الازهار را در کتاب خویش ذکر نکرده است. «شیخ عبدالعزیز جواهری از روی نوشتههای این دو کتاب یادداشتهایی کرده که دارای سهوهای بسیاریست» و ایشان از یادداشتهای شیخ عبدالعزیز جواهری استفاده کرده است. (18) عدم مطالعه این کتابها و استفاده از دستنوشتههای شیخ عبدالعزیز جواهری، دستنوشتههایی که خود کسروی به «اغلاط بسیار» آن اذعان دارد، یکی از نقاط ضعف تاریخنگاری کسروی در تألیف کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان است، با توجه به این که هدف از نگارش تاریخ بیان صحیح حقایق و واقعیتهاست، تاریخنگار میبایست برای تحقیق این امر نسخههای اصلی و معتبر را مطالعه کرده و به آنها استناد کند. استفاده از منابع غیراصلی و دستنوشتههای دیگران سندیت و اعتبار کتاب را مخدوش میکند.
نکته جالب توجه این است که کسروی درباره دو کتاب فوق مینویسد: «گویا نسخهای آن دو کتاب اغلاط بسیار داشته و آقای جواهری تصحیح نکردهاند.» معلوم نیست منظور کسروی از این جمله چیست؟ آیا نسخههای مزبور اصل نبوده و کسروی از نسخههای اصلی و فاقد غلط مطلع بوده؟ در این صورت چرا او از نسخههای اصلی استفاده نکرده است؟ یا این که منظور کسروی از «اغلاط بسیار» این بوده که نویسندگان آنها چیزهای غلطی نوشتهاند و آقای جواهری باید آنها را تصحیح میکرد؟ با توجه به این امر که کسروی در موارد فراوانی بدون ذکر دلیل و مدرک نوشتههای مورخان و جهانگردان را بیاعتبار کرده است، به نظر میرسد منظور او از «اغلاط بسیار» در کتابهای فوق، نقل حوادث و وقایعی هستند که برخلاف نظر کسروی بودهاند و ایشان از نقل این مسایل در آن کتابها ناخشنود بوده است.
از دیگر ایرادات وارده به کسروی نفی یا عدم قبول برخی کتابها بدون ذکر دلیل و یا ارایه مدرک درباره نامعتبر بودن آنهاست به عبارت دیگر صدور حکم بدون اعلام جرم یا محاکمه متهم این نحوه برخورد کسروی گاه با توهین و درشتی همراه بوده که در شأن یک پژوهشگر نیست. رویهای که هم در تاریخ پانصد ساله خوزستان و هم در آثار دیگر او به وضوح دیده میشود. کسروی به گونهای درباره این آثار سخن میگوید که گویی حرف او مدرک و حجت است و این سخن او است که معیار سنجش اعتبار یا عدم اعتبار نوشتههاست.
او درباره یاقوت حموی و حمدا... مستوفی چنین مینویسد: «باید دانست که یاقوت حموی، که معجمالبلدان را در قرن هفتم تألیف کرده، خود او خوزستان را ندیده و آنچه درباره شهرهای آن کشور نوشته از کتابهای مؤلفان پیش برداشته و این است که نوشتههای او درباره خوزستان مانند نوشتههای حمدا... مستوفی بیارزش و کمبهاست. برای اثبات مطلبی سخن ایشان را به تنهایی نتوان دلیل و گواه مطلبی ساخت.» (19) کسروی برای اثبات عدم مسافرت یاقوت حموی به خوزستان دلیل محکم و قابل قبولی ارایه نمیدهد، از طرفی دیگر او درباره «بیارزش و کمبها» بودن نوشتههای حمدا... مستوفی و یاقوت حموی حتی یک مورد را ذکر نمیکند تا خواننده را متقاعد کند. بدتر از همه تناقضگویی کسروی درباره یاقوت حموی است که بعد از آن عبارات تند، چنین مینویسد: «ولی یاقوت هر مطلبی را از هر کتابی که برداشته نام مؤلف را میبرد، چنان که در «بیروذ» که شهری بوده در خوزستان، عبارت مقدسی را میآورد.» (20) مشاهده میشود که جمله اخیر نقطه مقابل جمله پیش از آن است. اگر یاقوت حموی هر آن چه را از کتب دیگر برداشته نام مؤلف را ذکر کرده پس ذکر نام مؤلف در همه نوشتههای او وجود دارد، از این رو آنچه را یاقوت بدون ذکر نام مؤلف نوشته مشاهدات خود او است. نتیجه منطقی این سخن این است که چون یاقوت نام مؤلفان دیگر را درباره شهرهای خوزستان ذکر نکرده پس آنچه در این باره نوشته مشاهدات او بوده است. این گونه تناقضات در کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان نیز وجود دارد.
جالب این است که کسروی نوشتههای حمدا... مستوفی و یاقوت حموی را درباره خوزستان «بیارزش و کمبها» میداند، اما درباره سایر شهرهای ایران آنها را «باارزش و پربها» میداند. از این رو در سرتاسر مقاله نامهای شهرها و دیههای ایران، چه دفتر یکم و سال 1308 و چه دفتر دوم در سال 1309، کسروی به نوشتهها و مشاهدات آنها استناد میکند. (21)
موضوع دیگر سال وفات سیدمحمد مشعشع بنیانگذار حکومت مشعشعیان است. در کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان او چنین مینویسد: «سال 870 را برای مرگ سیدمحمد [کتاب] مجالس المؤمنین مینویسد. ولی سیدعلی نوه سیدمحمد سال 866 را نوشته. ما چون چندان اعتمادی به گفتههای سید علی نداریم نوشته قاضی نورالله را ترجیح دادیم. در این جا باید بگوییم که قاضی نورالله هواخواه خاندان مشعشعیان بوده و تا توانسته پرده بر روی سیاهکاریهای سیدمحمد و پسران او کشیده.» (22) کسروی در عبارت فوق به ما نشان میدهد که حقیقت وقایع تاریخی را نه از زبان مورخان آن دوره بلکه باید از زبان کسروی شنید. بیاعتمادی کسروی به نوشتههای سیدعلی حتی در سال وفات جدّش هم دیده میشود. او این احتمال را مدنظر قرار نمیدهد که ممکن است سیدعلی سال وفات نیای خود را بهتر از دیگران بداند و بدین ترتیب هر دو سال وفات را ذکر کند.
از طرفی دیگر او نه فقط نوشتههای سیدعلی را بیاعتبار میداند بلکه حتی نوشتههای سیدعلی را بیاعتبار میداند بلکه حتی نوشتههای قاضی نورالله را جانبدارانه قلمداد میکند. کسروی در این سطور به ما نمیگوید که معیار سنجش نوشتههای قاضی نورالله کدام کتاب و کدام نوشته است؟ و آن کتابها از چه اعتبار علمی برخوردار هستند؟ در صورتی که کتاب مجالس المؤمنین کتابی است در شرح حال شخصیتهای تاریخی جهان اسلام و از مجموع هفتصد صفحه آن فقط هفت صفحه به مشعشعیان و آن هم تا سیدسجاد اختصاص دارد. آنچنان که از نوشتههای قاضی نورالله برمیآید او هواخواه صفویان بوده و میدانیم صفویان با مشعشعیان در تضاد بودهاند. لیکن حسن قاضی نورالله، فقدان تعصب نژادی است. قاضی سعی کرده در روایت حوادث نظر و عقیده خود را دخالت نداده و هر جا چیزی نوشته منبع و مأخذ آن را ذکر کند.
کسروی در نگارش تاریخ مشعشعیان نه کتاب سیدعلی را قبول دارد و نه نوشتههای قاضی نورالله در کتاب مجالس المؤمنین و نه کتاب ریاضالعلماء تألیف میرزا عبدالله افندی را میپذیرد و نه نوشتههای ضامنبن شدقم در کتاب تحفه الازهار. آن چه مبنای کار کسروی است برداشتهای او از کتاب تاریخ غیاثی است. و چون مجالس المؤمنین تألیف قاضی نورالله و کتاب سیدعلی را مطابق نظریات خود نمییابد آنها را بیاعتبار میکند. البته کسروی در جایی که نوشتههای این دو کتاب را موافق نظریات خود میبیند از آنها استفاده کرده و در پینوشتهای کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان به کرات به آن کتابها استناد کرده است. به راستی اگر ایشان به نوشتههای سیدعلی بیاعتماد است چرا به آنها استناد کرده، و اگر نوشتههای قاضی نورالله در کتاب مجالس المؤمنین را جانبدارانه میداند چرا در ذکر بسیاری از وقایع از این کتاب مدد گرفته است؟
اظهارنظر کسروی درباره ابن حوقل هم از این گونه اظهارنظرهاست، او در این باره چنین مینویسد: «از شگفتیهاست که ابن حوقل که به فاصله اندکی از استخری به گردش برخاسته در بسیاری جاها همان عبارتهای استخری را میآورد و از اینجا اعتبار گفتهای ابن حوقل بسیار اندک است و میتوان گفت که به خوزستان نرفته و به دزدیدن نوشتههای استخری بسند کرده» او کمی پائینتر مینویسد: «این سخن یاوه و بیمعنی و خود دلیل است که ابن حوقل خوزستان را ندیده و عبارتهای استخری را دزدیده است.» (23)
در جای دیگری درباره کعبیان چنین میگوید: «لرد کرزن و دیگران سخنان نااستواری درباره نژاد کعبیان و این که از کجا به خوزستان آمده راندهاند.» (24) کسروی به ما نمیگوید که لرد کرزن و دیگران درباره بنیکعب چه گفتهاند و چرا گفته آنان نااستوار است؟ امّا در این کتاب نشان داده میشود که چگونه نوشتههای کسروی درباره بنیکعب نااستوار و مغرضانه است.
لغزشهای دیگر
به هر حال کسروی به دلیل اندیشه ناسیونالیستیاش، به علت دیدگاه خاصش نسبت به دین و به ویژه تشیع، به خاطر نثر گزنده و تندش، به سبب اظهارنظرهای غیرتخصصی در حوزه برخی از علوم و همچنین به علت برخی اظهارنظرهای فاقد استدلال و گاهی مغرضانه و به دلیل قضاوتهای متناقض، همواره مورد نقد و اظهارنظر نویسندگان و پژوهشگران بوده است. اما در زمینه تاریخ شاید اظهارنظر ابراهامیان در مورد استفاده کسروی از تاریخ جهت قبول نظرات و ارعاب مخالفان بیهوده نباشد. یکی از پژوهشگران در این زمینه مینویسد: «حتی این ادعا که کسروی در نوشتهاش به تصفیه حساب با مخالفان میپرداخت، بیپایه نیست. نمونه گویایی که در کتاب کسروی [تاریخ مشروطه] مییابیم، داوری کوبنده نویسنده درباره تقیزاده است. امّا شاید مورد بارزتر از آن، نحوه تاریخنویسی کسروی درباره شیخ اسدالله ممقانی باشد. کسروی در تاریخ هیجده ساله آذربایگان مینویسد که ممقانی به صلاح دید مراجع مشروطهخواه نجف به استانبول رفت تا بر فعالیت انجمن سعادت ایرانیان در این شهر نظارت کند و رابط آن با نجف باشد. کسروی در این جا ممقانی را «آزادهمرد» مینامد و به نام مسلمانی و ایرانیگری بر او سپاس مینهد. ولی در کتاب تاریخ مشروطه ایران حتی وقتی که صحبت از انجمن سعادت به میان میآید، نامی از ممقانی برده نمیشود. در فاصله بین نگارش آن دو اثر، رابطه کسروی و ممقانی تیره شده بود. بنابراین کسروی نام او را از نوشته خود زدود.» (25)
علاوه بر این دو موارد کسروی بدون توجه به نوشتههای قبلیاش، مطالبی را به رشته تحریر درآورده که در تناقض آشکار با آن نوشتهها بوده است. اظهارنظر درباره سپهر نمونه بارز این گونه نوشتههاست، او درباره تاریخنگاران عصر قاجار، به سپهر و ناظمالاسلام دید انتقادی خاصی دارد. در یک جا مورخ ناسخالتواریخ و مطلعالسعدین [سپهر] را چاپلوس و فاقد اندیشه تاریخنگاری میداند، امّا در جای دیگر، جلد مربوط به دوره قاجار را که خود سپهر پرداخته، سودمندترین بخش ناسخالتواریخ میداند و میافزاید: «اگر از چاپلوسیهای آن چشمپوشی کنیم در خور اعتماد هم میباشد» کسروی به این هم اکتفا نمیکند و ادامه میدهد، «سپهر از بهترین نویسندگان زمان قاجار و شیوه نگارش وی پسندیده و ساده است.» (26) بیان اندیشه و آراء احمد کسروی به همراه بیان نحوه تاریخنگارش و همچنین ذکر لغزشها و ضعفهای او سبب میشود خواننده بهتر و عمیقتر به مطالب مطروحه در خصوص تاریخ پانصد ساله خوزستان پی ببرد. طرح موارد مزبور ضمن این که باعث شناخت بهتر ما نسبت به کسروی میشود، این پیام را در بطن خود دارد که لغزشهای ایشان منحصر به تاریخ خوزستان نبوده و در کتب و مقالات دیگر نیز وجود داشتهاند.
منابع
[1] - احمد كسروي، تاريخ پانصد ساله خوزستان، انتشارات گام ـ پايدار، چاپ چهارم، تهران، 1356، ص 44.
[2] - احمد كسروي، همان منبع، ص 28.
[3] - احمد كسروي، يك توده را چنانكه راه بايد ...، همان منبع، ص 419.
[4] - احمد كسروي، تاريخ و تاريخنگاري، كاروند كسروي، همان منبع، ص 175.
[5] - سهراب يزداني، همان منبع، ص 49.
[6] - سهراب يزداني، همان منبع، ص 170.
[7] - احمد كسروي، كاروند كسروي، همان منبع، از مقالة ديباچة كتاب نادرشاه، شهريور 1324، صص 220 و 221.
[8]- Ahmad seyf. "Despotis and the Disintegration of the Iranian Economy, 1500-1800", ib Elie kedourie and Sylvia G.Hain. Essays on the Economic History of the Middle East, London, Frank cass. 1988.p.17.
[9] - كسروي در صفحه 109 مينويسد: «ولي افسوس كه نادر سالهاي آخر عمر خود را با يك رشته سياهكاريها بپايان رسانيد و كار ستمكاري و خونخواري او به آنجا رسيد كه مردم همگي مرگ او را از خدا خواستار بودند و همانا نتيجه اين دعاها بود كه در سال 1160 در قوچان او را بكشتند.»
[10] - E.Abrahamian "Kasravi the Integrative Nationalist of Iran" Middle Eastern stadies, vol.9.no.3, oct.1973, p.273.
[11] - سهراب يزداني، همان منبع، صفحه 38، همچنين جهت آگاهي بيشتر نگاه كنيد به عبدالعلي دستغيب، نقد آثار احمد كسروي، انتشارات پازند، تهران، 1357، و خانم سيمين فصيحي، جريانهاي اصلي تاريخنگاري در دورة پهلوي، نشر نوند، مشهد، 1372.
[13] - خانم سيمين فصيحي، همان منبع، ص 220.
[15] - احمد كسروي، كاروند كسروي، همان منبع، مقاله خردهگيري و موشكافي، آينده، ارديبهشت، تير، آبان، 1305، ص 238 و 247، كاروند.
[16] - احمد كسروي، زندگاني من، همان منبع، صص 205 و 206.
[17] - احمد كسروي، تاريخ پانصد ساله خوزستان، همان منبع، صص 6 و 8.
[18] - احمد كسروي، همان منبع، ص 251.
[19] - احمد كسروي، مقاله خردهگيري و موشكافي، آينده ارديبهشت، تير، آبان، 1305، به نقل از كاروند كسروي، ص 247.
[20] - احمد كسروي، همان منبع، همان صفحه، مقالة فوق.
[21] - احمد كسروي، كاروند كسروي، همان منبع، ص 270 تا 312.
[22] - احمد كسروي، تاريخ پانصد ساله خوزستان، همان منبع، ص 255، پينوشت شماره 20.
[23] - احمد كسروي، تاريخ پانصد ساله خوزستان، همان منبع، ص 260، پينوشت 59.
[24] - احمد كسروي، تاريخ پانصد ساله خوزستان، همان منبع، ص 265، پينوشت 96.
[25] - سهراب يزداني، همان منبع، ص 155 و 156.
[26] - احمد كسروي، كاروند كسروي، همان منبع، پيرامون تاريخ، ص 110.
کتاب خوزستان (1) – بنیاد خوزستان شناسی